loading...
اجتماعی
بانک ورزش بازدید : 82 سه شنبه 19 اسفند 1393 نظرات (0)

هوا سرد بود ، سوزناك و بيرحم

اما صورت محسن خيس عرق....عرق ترس عرق شرم

در ماشين رو باز کرد و پياده شد

پير مرد افتاده بود روي آسفالت کف جاده

محسن هنوز باورش نشده بود

که با صدوده کيلومتر سرعت زده به يه پيرمرد...

خيلي دستپاچه بود

قطره هاي باران هم خيسي صورت ناشي از عرقش رو دو چندان کرده بود

سراسيمه پيرمرد نيمه جان رو گذاشت تو ماشين و با نهايت اضطراب راه افتاد

- خدايا چرا اينطور شد؟چرا اينجوری شد؟چرا الان؟چرا تو اين موقعيت؟حالا که ميخوام برم... .

توي راه بيمارستان ، دو سه بار نزديک بود تصادف کنه....رسيد بيمارستان

پيرمرد نيمه جون رو برد بخش اورژانس . پيرمرد رو بردن سي سي يو

محسن با اون وضعيت روحيش تونست از موقعيتي که پيش اومد استفاده کنه

و از دست انتظامات بيمارستان فرار کنه

در حال فرار مدام با خودش ميگفت:نامرد کجا در ميري؟

زدي ، پاش واسا...تو مگه مرد نيستي؟

بانک ورزش بازدید : 167 سه شنبه 04 آذر 1393 نظرات (0)

ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﺮﺩ

ﺳﺮﺑﺎﺯ که ﺑﻮﺩﻡ یه ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ﭘﺴﺖ

ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻫﺎیی که ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﻢ به ﺭﺩﯾﻒ ﻣﯿﺮﻓﺘﻦ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﻭ ﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩﻥ !

ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﺮﮐﺪﻣﺸﻮﻥ یه ﺗﺨﻤﻪ ﻫﻨﺪﻭﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﻣﯿﺒﺮﻥ

ﻣﻨﻢ که ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ

ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺗﺨﻤﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ

.

.

بقیه داستان در ادامه مطلب

بانک ورزش بازدید : 259 جمعه 16 آبان 1393 نظرات (0)

ک یارو داشته از سر کار برمیگشته خونه

یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه میکنند ،

منتها یه جور عجیب غریبی

اول صف یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن

بعد یک مَرد با سگش راه میره ،

بعد ازاون هم یک صف 500 متری از ملت دارن دنبالشون میکن .

یارو میره پیش جناب سگ دار ، میگه :

تسلیت عرض میکنم قربان ، خیلی شرمندم . میشه بگید جریان چیه ؟

.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 503
  • کل نظرات : 107
  • افراد آنلاین : 64
  • تعداد اعضا : 106
  • آی پی امروز : 163
  • آی پی دیروز : 48
  • بازدید امروز : 245
  • باردید دیروز : 64
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 524
  • بازدید ماه : 524
  • بازدید سال : 39,301
  • بازدید کلی : 570,756