چند صباحی بیشتر تا آغاز روزی نو باقی نمانده است. این نود دقیقه را هم دوام بیاورید تا صحنه بیدار شدن خورشید را تماشا کنید. وای از این نود دقیقه. وای از این نود.
فوتبال، درسِ زندگی است. فصل به فصل پیش میرویم. یک فصل یاد گرفتیم چه شخصی لیاقت اعتمادمان را دارد. فصل بعدش مدیرعامل خوب را از زشت تشخیص دادیم. حالا به مهمترین درس زندگی رسیدم. یک پایان تلخ خیلی خیلی و خیلی بهتر از یک تلخی بیپایان است. امان از امیدهایِ درودگر. بیستویک سال در چنین روزهایی اشک میریختیم. مشکلات زندگی شهرمان را به باد فراموشی میسپرد. این فصل امیدوار شدیم. فکر کردیم قرار است رخت کهنه را از تن درآوریم و شروعی تازه داشته باشیم. از نو بسازیم. افسوس به این همه امیدِ پاک. اما حالا این تلخی پایانی ندارد. قرار نیست این کابوس تمام شود. صبح، یک تردیدِ تلخِ قدیمی به یقین تبدیل شد. دردی کهنه به خاطرهمان میآید. از استان با رئیس کمیته اخلاق در ارتباطاند. که مبادا نتیجه تبانیهای حریف به سود ما تمام شود. از ماست که بر ماست. که بر ماست. بر ماست. ماست. ماست. دردِ آشنا غیرقابل تحملتر است. همین جاست که میفهمم. اینکه ندانی دشمنت کیست و از کجاست و چه جوری می زند؛ اوج ناامیدی است. امروز از تمام اتفاقات شهرم ناامیدم. شاید واقعا این شهر تمام شد.
تا شب منتظر ماندیم. بیقرار از شروع نودی دوباره. مجددا دست به دامن رسانهها شدیم. دِه لعنتیها مدارک رو شده را پوشش دهید. شروع کن به این سایت و آن سایت پرسه زدن. از نود برو ورزشسه. بعدش هم از آیاسپورت و طرفداری بگیر تا بانک ورزش و فلان و فلان. تمنای مدیرانشان را بکش تا حرف دلت را بزنند. حرف راست را بزنند. حرف حق را بازگو کنند. کافی نیست این همه دروغ؟ برنامه عادل شروع شد. موفرفریِ خندهرو، امیدمان به توست. در گروههای هواداری غوغایی به پاست. دقیقه شمار تمام ساعتها را از جای در میآوریم. دیگر تاب شمردن لحظات را نداریم. چیزی تا پایان برنامه نمانده است. سه هفته پای برنامه نشستیم. دست به کنترل. سه ساعت به مانیتور خیره ماندیم و اشک ریختیم. از این همه بیعدالتی. از وزیر ورزش گله کردیم تا کفاشیان و استاد بهروان. از ورزش سه و کمیته اخلاق تا حالا به عادل رسیدیم. آخرین گزینه مذاکرهمان هم تو زرد از آب در آمد. عادل هم اواخر برنامه مِن و مِن کرد تا بفهماند ساکت شوید. وقت کافی برای تبانی نداریم. دستیاران عادل ِسابق به درودگر وعده پخش میدهند. زهی خیال باطل. عادل جان تو دیگر چرا؟ با تو کیروشیان شدیم؛ آنتی قلعه شدیم. دَه خط دَه خط پیامک روانه 200090 کردیم تا پیش مخالفانت سربلند باشی. ایرادی ندارد؛ حالا هم آنتی عادل میشویم. درود بر شرفت که هوای استان و شهرت را داشتی. کاش مالِ ما بودی. فقط دیگر حرفی از عدالت نزن لطفا. برو پیش کرمونیها و پادشاهی کن که لیگ برتر را هدیهشان کردی. میاندازنت هوا و همان جا بمان. پایین سقوط نکن که دیگر کسی در زمینِ شمال، هوایت را ندارد. به خندههایت ادامه بده. اشک یک شهر مهم نیست. امشب یک استان تمام شد.
شما پیروز بودید. نساجی سوخت. کاش لابهلای دود سیگار خاطراتم پاک میشد. آلزایمر خفیفی این اتفاقات را به دست فراموشی میسپرد...